چون گریزی بر امید راحتی
آن طرف هم هست چندین آفتی
"مولانا"
در شرح حال بوالعلا خواندم که آن پیر
بیش از نود سال
در شهرها با گونه گون مردم به سر برد
روز و شب از نامردمی ها خون دل خورد.
آخر به صحرا زد که می خواست
همصحبت هیچ آدمیزادی نباشد
می خواست تا آنجا رود کز آدمیزاد
نامی،نشانی،چهره ای،یادی نباشد
در آن بیابان های سوزان
بر خاک می خفت
غم های بی پایان خود را
تنهای تنها،با شتر، با باد می گفت
می خواند و می خواند:
_ « صحرا به صحرا می روم،آزاد،آزاد
تا نشنوم دیگر صدای آدمیزاد!»
می راند و می خواند:
_« ای مردِ از اندوه لبریز
چندان که پایت می رود بگریز،بگریز!
در این بیابان های شن زار عطشناک
با خار، با خارا بپیوند.،
با مار با عقرب بیامیز،
وز آدمیزادان بپرهیز!
جان را درین صحرا بر این خاک شرربار
در چنگ این خورشیدِ آتش ریز بسپار
وز سایه ء شمشیر خشمِ حکمرانان در امان دار
آیا روان بوالعلا نازک تر از گل بود؟
آیا زبان مردمانِ شهر او سوزان تر از خار
آیا بشر،جای گلستانی دلاویز
دنیای خود را کرده خارستان خونریز؟
بی شک گریز از آفت نامردمی گر چاره گر بود
چون شهر، صحرا نیز سرشار از بشر بود!
ای،هر که هستی،لحظه ای در خودنگر باش!
خوبی،ولی از آنچه هستی خوب تر باش!
"فریدون مشیری"
وز ادمیان بپرهیز...
قشنگ بود....شاید درست بود....
سبز باشید
سلام
ای،هر که هستی،لحظه ای در خودنگر باش!
خوبی،ولی از آنچه هستی خوب تر باش!
وبلاگ قشنگی دارید
بازهم سر میزنم
شاد باشید
سلام آبجی مونا
خیلی وبلاگت عالیه من که خوشم اومد اگه مایل بودی به وبلاگ ما هم بیا در ضمن می خوام لینک کنم وبلاگ شما رو بگو به چه نامی دوست داری لینک کنم وبلاگ شما رو
من شما رو تو لینکم قرار دادم شما هم با اسم بهترین وبلاگ منو تو لینکتون قرار بدید
راستی شرمنده من اسم شما رو اشتباه گفتم آبجی صونا